دستور آیت الله قاضی به صبر و تحمل آزار و اذیت
اوّلین بار حصول تجرّد برای حاج سیّد هاشم در کربلا به پیروی از امر استاد قاضی به صبر و تحمّل و مخالفت نفس در برابر شدائد و آزار مردم پیدا شد
حضرت آقا
آزار و اذیّتهای قولی و فعلی مادرزن مرحوم حدّاد که بیشتر بجهت فقر ایشان بوده است
پدر عیال ایشان: حسین أبو عَمْشَه بسیار به ایشان علاقمند بود، ولی مادر عیال ایشان بر عکس، ایشان را نه تنها دوست نداشت بلکه از انواع و اقسام آزارهای قولی و اذیّتهای فعلی آنچه از دستش میآمد دریغ نمینمود؛ و زنی قویّ البُنیَه، و بَذیّ اللسان، و از قبیلۀ جَنابیهای عرب، و زنی شجاع و دلدار بود بطوریکه از ترس وی شبها مردی حقّ نداشت از نزدیک منزل وی عبور کند؛ و برای حفظ عائله و دخترانش تا این حدّ ایستادگی داشت. و احیاناً اگر کسی عبور میکرد، خودش به تنهائی میآمد و حساب آن عابر را میرسید.
میفرمودند: در میان اطاق آنها و اطاق ما در این طرف، گونیهای برنج عنبربو و حلبهای روغن به روی هم چیده بود؛ و نه تنها از آنها به ما نمیدادند، بلکه این مادر زن که نامشنَجیبه بود، تعمّد داشت بر اینکه مرا در شدّت و عُسرت ببیند و گوئی کیف میکرد. ما با عیالمان لحاف و تشک نداشتیم، و بعضی اوقات در مواقع سرما نیمی از زیلو را به روی خود بر میگرداندیم.
و با اینکه مرتّباً دنبال کار هم میرفتم ولی کثرت مراجعین از فقرا و مشتریهای بسیار که مرا شناخته بودند و جنس را نسیه میبردند و بعضاً وجه آنرا هم نمیدادند و مخارج شاگرد که هر چه میخواست بر میداشت، دیگر پولی برای من باقی نمیگذارد مگر غالباً 100 فلس یا 50 فلس که فقط برای نان و نفت و لولۀ چراغ و أمثالها بود؛ و ماهها میگذشت و ما قادر نبودیم برای عائلۀ خود در این طرف قدری گوشت تهیّه کنیم.
و عمدۀ علّت ناراحتی این زن با من قضیّۀ فقر بود که به نظر وی بسیار زشت مینمود؛ و با این وضعی که ملاحظه مینمود و میباید مساعدتی کند، و در نهایت تمکّن و ثروت هم بودند، بر عکس سعی میکرد تا چیزی از ما را فاسد و خراب کند تا گرفتاری و شدّت ما افزون گردد.[10]
و از طرفی هم شدّت حالات روحانی و بهرهبرداری از محضر حضرت آقای قاضی به من اجازۀ جمع و ذخیرۀ مال و یا ردّ فقیر و محتاج و یا ردّ تقاضای نسیۀ مشتری و أمثالها را نمیداد، و حالم بدینطور بود که خلاف آن برایم میسور نبود.
دستور آیة الله قاضی به صبر و تحمّل در آزارهای مادر زن
عیال من هم تحمّل و صبر میکرد، ولی بالاخره صبر و تحمّلش محدود بود. چندین بار خدمت آقای قاضی عرض کردم: اذیّتهای قولی و فعلی اُمّ الزّوجه به من به حدّ نهایت رسیده است و من حقّاً دیگر تاب صبر و شکیبائی آنرا ندارم، و از شما میخواهم که به من اجازه دهید تا زنم را طلاق بدهم.
مرحوم قاضی فرمودند: از این جریانات گذشته، تو زنت را دوست داری؟! عرض کردم: آری!
فرمودند: آیا زنت هم ترا دوست دارد؟! عرض کردم: آری!
فرمودند: ابداً راه طلاق نداری! برو صبر پیشه کن؛ تربیت تو به دست زنت میباشد. و با این طریق که میگوئی خداوند چنین مقرّر فرموده است که: ادب تو به دست زنت باشد. باید تحمّل کنی و بسازی و شکیبائی پیشه گیری!
من هم از دستورات مرحوم آقای قاضی ابداً تخطّی و تجاوز نمیکردم، و آنچه این مادر زن بر مصائب ما میافزود تحمّل مینمودم. تا یک شب تابستان که چون پاسی از شب گذشته بود، از بیرون خسته و فرسوده و گرسنه و تشنه به منزل آمدم که در اطاق بروم، دیدم مادر زنم کنار حوضچۀ عربی داخل منزل نشسته و از شدّت گرما پاهایش را برهنه نموده و پیوسته دارد از شیر آب حیاط بالای حوضچه، آب روی پاهایش میریزد. تا فهمید من از در وارد شدم، شروع کرد به بد گفتن و ناسزا و فحش دادن و همینطور بدین کلمات مرا مخاطب قراردادن.
من هم داخل اطاق نرفتم؛ یکسره از پلّههای بام، به بام رفتم تا در آنجا بیفتم، دیدم این زن صدای خود را بلند کرد و با صدای بلند بطوریکه نه تنها من بلکه همسایگان میشنیدند به من سبّ و شتم و ناسزا گفت، گفت و گفت و همینطور میگفت تا حوصلهام تمام شد.
بدون آنکه به او پرخاش کنم و یا یک کلمه جواب دهم، از پلّههای بام به زیر آمدم و از در خانه بیرون رفتم و سر به بیابان نهادم. بدون هدفی و مقصودی همینطور دارم در خیابانها میروم، و هیچ متوجّه خودم نیستم که به کجا میروم؟ همینطور دارم میروم.
در این حال ناگهان دیدم من دو تا شدم: یکی سیّد هاشمی است که مادر زن به او تعدّی میکرده و سبّ و شتم مینموده است، و یکی من هستم که بسیار عالی و مجرّد و محیط میباشم و ابداً فحشهای او به من نرسیده است، و اصولاً به این سیّد هاشم فحش نمیداده است و مرا سبّ و شتم نمینموده است. آن سیّد هاشم سزاوار همه گونه فحش و ناسزاست؛ و این سیّد هاشم که اینک خودم میباشم، نه تنها سزاوار فحش نیست، بلکه هر چه هم فحش بدهد و سبّ کند و ناسزا گوید، به من نمیرسد.
علّت حصول اوّل مرتبۀ تجرّد برای حاج سیّد هاشم حدّاد
در این حال برای من منکشف شد که: این حالِ بسیار خوب و سرورآفرین و شادیزا فقط در اثر تحمّل آن ناسزاها و فحشهائی است که وی به من داده است؛ و اطاعت از فرماناستاد مرحوم قاضی، برای من فتح این باب را نموده است؛ و اگر من اطاعت او را نمیکردم و تحمّل اذیّتهای مادر زن را نمینمودم، تا ابد همان سیّد هاشم محزون و غمگین و پریشان و ضعیف و محدود بودم.
الحمد للّه که من الآن این سیّد هاشم هستم که در مکانی رفیع و مقامی بس ارجمند و گرامی میباشم، که گَرد خاکِ تمام غصّهها و غمهای دنیا بر من نمینشیند، و نمیتواند بنشیند.
فوراً از آنجا به خانه بازگشتم، و به روی دست و پای مادرزنم افتادم و میبوسیدم و میگفتم: مبادا تو خیال کنی من الآن از آن گفتارت ناراحتم؛ از این پس هر چه میخواهی به من بگو که آنها برای من فائده دارد!
مرحوم استاد بزرگ، عارف بیبدیل قرن، بلکه به قول استاد ما: حضرت آقای حاج سیّد هاشم که میفرمود:
«از صدر اسلام تا به حال، عارفی به جامعیّت مرحوم قاضی نیامده است.»
منبع: کتاب روح مجرد، آیت الله سید محمد حسین طهرانی