راه بدست آوردن عشق الهی
جمعه, ۱۳ اسفند ۱۳۹۵، ۰۸:۵۵ ق.ظ
عشق الهی
اگر کسى بخواهد معصیت نکرده و ریشه صفات ذمیمه را در خود خشک کند و به حقیقت عبودیّت و بندگى و لقاء خدا مشرّف شود، تنها راه آن عشق و شوق به خداونداست.
فهرست
↓۱- روایت مصباحالشریعة در آثار محبّت الهى
↓۲- هیچ حجابى از حجاب نفس و انانیّت سختتر نیست
↓۳- روایت رسولاکرم صلّىاللـهعلیهوآله درباره نفس
↓۴- لقاء خدا فقط با طلوع نور عشق خدا ممکن است
↓۵- عشق به خداوند، ریشه أنانیّت را مىسوزاند
↓۶- سفارش به قراءت دعاى: «اللهمّ ارزقنى حبّک…» در قنوت نماز
↓۷- راه تحصیل عشق، التزام به دستورات شریعت و مراقبه است
↓۸- ازدیاد محبّت، با مرور محبّت خدا در دل
↓۹- تبدیل عشق مجازى به عشق حقیقى
↓۱۰- سؤالى از مرحوم حدّاد درباره عشق و محبّت به پروردگار
↓۱۱- تأکید بر تحصیل عشق و محبّت خداوند در آیات و روایات
↓۱۲- آثار طلوع عشق خدا بر قلب سالک
↓۱۳- محبّت پروردگار، جان را زنده مىکند
↓۱۴- اشعار ابنفارض در ترغیب به عشق الهى
↓۱۵- پانویس
روایت مصباحالشریعة در آثار محبّت الهى
از امامصادق علیهالسّلام روایتشدهاست که فرمودند:
نَجْوَى الْعارِفینَ تَدورُ عَلى ثَلاثَةِ أُصولٍ: الْخَوْفِ وَ الرَّجآءِ وَ الحُبِّ. فَالْخَوْفُ فَرْعُ الْعِلْمِ، وَ الرَّجآءُ فَرْعُ الْیَقِینِ، وَالْحُبُّ فَرْعُ الْمَعرِفَةِ …
وَ إذا تَجَلَّى ضیآءُ الْمَعْرِفَةِ فى الْفُؤادِ، هاجَ ریحُ الْمَحَبَّةِ، وَ إذا هاجَ ریحُ الْمَحَبَّةِ و اسْتَأْنَسَ فى ظِلالِ الْمَحْبوبِ ءَاثَرَ الْمَحْبوبَ عَلَى ما سِواهُ وَ باشَرَ أوامِرَهُ وَ اجْتَنَبَ نَواهیَهُ. وَ إذا اسْتَقامَ عَلَى بِساطِ الأُنْسِ بِالْمَحْبوبِ مَعَ أَدَآءِ أَوامِرِهِ وَ اجْتِنابِ نَواهیهِ، وَصَلَ إلَى روحِ الْمُناجاةِ وَ الْقُرْبِ.
وَ مِثالُ هَذِهِ الأُصولِ الثَّلاثَةِ کَالْحَرَمِ وَ الْمَسْجِدِ وَ الْکَعْبَةِ؛ فَمَن دَخَلَ الْحَرَمَ أَمِنَ مِنَ الْخَلْقِ، وَ مَنْ دَخَلَ الْمَسْجِدَ أَمِنَتْ جَوارِحُهُ أَن یَسْتَعْمِلَها فى الْمَعْصِیَةِ، وَ مَن دَخَلَ الْکَعْبَةَ أَمِنَ قَلْبُهُ مِنْ أَنْ یَشْغَلَهُ بِغَیرِ ذِکْرِ اللَهِ تَعالَى.
[۱]
«سرّ و باطن أهل عرفان بر سه أصل و پایه استواراست: خوف و رجآء و محبّت.
خوف، فرع علم به جلالت و عظمت حضرت پروردگاراست، و رجاء و امید فرع یقین به اینکه مصدر همه امور اوست، و محبّت شاخه معرفت وشناخت حضرت حقّ است …
آن زمان که خورشید معرفت در دل سالک تجلّى کرده و پرتو افکند، نسیم محبّت از گلزار آشنایى شروع به وزیدن میکند. و آن زمان که نسیم دلانگیر محبّت وزید و محبّ در سایه عنایت محبوب، با او أنس مىگیرد، او را بر ماسوا اختیار کرده و در مقام اطاعت أوامر و اجتناب از نواهى او بر مىآید، و چون بر بساط انس با حضرت محبوب همراه با أداء أوامر و اجتناب نواهى استقامت ورزید، به روح و سرّ مناجات و قرب جوار حضرت پروردگار مىرسد.
و مثال این سه أصل، مثال حرم و مسجد و کعبه است؛ هرکس داخل حرم شود از آزار خلق در امان خواهد بود، و هرکس داخل مسجد گردد أعضاء و جوارحش از اینکه او آنها را در معصیت پروردگار به کار برد ایمن خواهند بود، و هرکس در کعبه داخل شود قلبش از اینکه به غیر ذکر خدا مشغول شود در امان خواهد بود.»
بنال بلبل، اگر با منت سر یاریست که ما دو عاشق زاریم و کار ما زاریست
در آن زمین که نسیمى وزد ز طرّه دوست چه جاى دم زدنِ نافههاى تاتاریست
بیار باده که رنگین کنیم جامه زرق که مست جام غروریم و نام هشیاریست
خیال زلف تو پختن نه کار خامانست که زیر سلسله رفتن طریق عیّاریست
لطیفهایست نهانى که عشق از او خیزد که نام آن نه لب لعل و خطّ زنگاریست
جمال شخص نه چشمست و زلف و عارض و خال هزار نکته درین کار و بار دلداریست
قلندران حقیقت به نیم جو نخرند قباى اطلس آن کس که از هنر عاریست
بر آستان تو مشکل توان رسید آرى عروج بر فلک سرورى به دشواریست
سحر کرشمه وصلت به خواب مىدیدم زهى مراتب خوابى که به ز بیداریست
دلش به ناله میازار و ختم کن حافظ که رستگارى جاوید در کم آزاریست[۲]
هیچ حجابى از حجاب نفس و انانیّت سختتر نیست
از حضیض عالم ناسوت تا اوج قلّه عالم لاهوت، راهیست بس طولانى با کریوههاى صعب و پرخطر و عبور از حجاب نفس و أنانیّت که هیچ حجابى در راه سالک سختتر و غلیظتر از آن نیست، و براى جلوس بر بساط قرب و انس با پروردگار گریزى از هجرت از نفس و أغراض آن و رفع أنانیّت نمىباشد.
روایت رسولاکرم صلّىاللـهعلیهوآله درباره نفس
علاّمه مجلسى رحمةاللـهعلیه از عوالىاللئالى روایت میکند که در بعضى أخبار آمدهاست که: مردى بهنام مجاشع بر رسولخدا صلّىاللـهعلیهوآله وارد شد، فقالَ: یا رَسولَ اللَهِ! کَیْفَ الطَّریقُ إلَى مَعْرِفَةِ الْحَقِّ؟ فَقالَ صَلَّىاللَـهُعَلَیْهِوَءالِهِ وَسَلَّمَ: مَعْرِفَةُ النَّفسِ.
فَقالَ: یا رَسولَاللَهِ! فَکَیْفَ الطَّریقُ إلَى مُوافَقَةِ الْحَقِّ؟ قالَ: مُخالَفَةُ النَّفْسِ.
فَقالَ: یا رَسولَاللَهِ! فَکَیْفَ الطَّریقُ إلى رِضا الْحَقِّ؟ قالَ: سَخَطُ النَّفْسِ.
فَقالَ: یا رَسولَاللَهِ! فَکَیْفَ الطَّریقُ إلى وَصْلِ الْحَقِّ؟ قالَ: هَجْرُ النَّفْسِ.
فَقالَ: یا رَسولَاللَهِ! فَکَیْفَ الطَّریقُ إلى طاعَةِ الْحَقِّ؟ قالَ: عِصْیانُ النَّفْسِ.
فَقالَ: یا رَسولَاللَهِ! فَکَیْفَ الطَّریقُ إلى ذِکْرِ الْحَقِّ؟ قالَ: نِسْیانُ النَّفْسِ.
فَقالَ: یا رَسولَاللَهِ! فَکَیْفَ الطَّریقُ إلى قُرْبِ الْحَقِّ؟ قالَ: التَّباعُدُ مِنَ النَّفْسِ.
فَقالَ: یا رَسولَاللَهِ! فَکَیْفَ الطَّریقُ إلى أُنْسِ الْحَقِّ؟ قالَ: الْوَحْشَةُ مِنَالنَّفْسِ.
فَقالَ: یا رَسولَاللَهِ! فَکَیْفَ الطَّریقُ إلى ذَلِکَ؟ قالَ: الاِسْتِعانَةُ بِالْحَقِّ عَلَى النَّفْسِ.[۳]
«عرض کرد: اى رسولخدا! راه معرفت و شناخت حقّ چگونهاست؟ حضرت فرمودند: معرفت نفس.
عرض کرد: اى رسولخدا! راه موافقت با حقّ چگونهاست؟
حضرت فرمودند: مخالفت نفس.
عرض کرد: اى رسولخدا! راه رضایت و خشنودى حقّ چگونهاست؟ حضرت فرمودند: خشم و نارضایتى نفس.
عرض کرد: اى رسولخدا! راه اتّصال به حقّ چگونهاست؟
حضرت فرمودند: جدا شدن از نفس.
عرض کرد: اى رسولخدا! راه اطاعت حقّ چگونهاست؟
حضرت فرمودند: عصیان نفس.
عرض کرد: اى رسولخدا! راه یادکردن حقّ چگونهاست؟
حضرت فرمودند: فراموشى نفس.
عرض کرد: اى رسولخدا! راه نزدیکى به حقّ چگونهاست؟
حضرت فرمودند: دورى از نفس.
عرض کرد: اى رسولخدا! راه اُنس و دوستى با حقّ چگونهاست؟
حضرت فرمودند: بیگانگى با نفس.
عرض کرد: اى رسولخدا! راه رسیدن به این امور چگونهاست؟
حضرت فرمودند: یارى جستن از حقّ براى غلبه بر نفس.»
لقاء خدا فقط با طلوع نور عشق خدا ممکن است
بارى، طىّ این راه پر فراز و نشیب و هائل که در هر زاویهاى از آن، شیاطین و قطّاع الطّریق، براى به دامانداختن سالک و منع او از ادامه راه، کمینزدهاند، جز با هَیمان و عشق به حضرت پروردگار میسور نیست.
حضرت علامه والد رحمةاللـهعلیه مىفرمودند:
لقاء خدا فقط با طلوع نور عشق خدا ممکناست. همه دستورات شرع مقدّس مقدّمه ظهور این کیمیاى تکامل است.
مکرّر مىفرمودند:
علماى علم أخلاق رضواناللـهعلیهم، همچون مرحوم فیض در المحجّةالبیضاء و مرحوم نراقى در جامعالسّعادات، به تفصیل صفات مذمومه و رذائل اخلاقى را تعریف و تبیین کرده و درباره علائم آنها و راه علاج هر یک مانند عجب، حسد و کذب، بحث کرده و سخن گفتهاند.
این طریق، پسندیده و مقبول است ولى کافى نیست و رسیدن سالک به سرمنزل مقصود را ضمانت نمىکند. اگر کسى بخواهد معصیت نکرده و ریشه صفات ذمیمه را در خود خشک کند و به حقیقت عبودیّت و بندگى و لقاء خدا مشرّف شود، تنها راه آن عشق و شوق به خداونداست. چون با این روشى که علماى أخلاق در کتب خود فرمودهاند، سیر سالک بسیار طولانى شده و یک عمر براى او کافى نیست بلکه عمر نوح مىطلبد؛ چرا که براى رفع و دفع هر یک از خصلتهاى قبیح عمرى لازم است، و آخرالأمر معلوم نیست آیا ریشه و بنیاد آن رذیله خشک و نابوده شده است یا نه، بلکه بقایاى آن هنوز در زوایاى نفس پنهان بوده و مترصّد فرصتى است تا در بزنگاه دوباره طلوع کرده و سالک را به زمین زند. زیرا طبیعت نفس اینطوراست که اگر از یکطرف آنرا سرکوب کنى، از سوى دیگر سر در مىآورد. اگر عشق خدا طلوع نکند، سالک به مقصد نمىرسد و باید زحمتى بسیار متحمّل شود تا معاصى و أوصاف مذمومه را از خود دور کند.
عشق به خداوند، ریشه أنانیّت را مىسوزاند
راه صحیح، راه میانبر است. باید طریقى را انتخاب کرد که با عمر ماتناسب داشته باشد، و آن همان طریق عشق و محبّت به خداونداست. اینجاست که شرارهها و آتش حبّ به خدا در دل سالک افتاده و به مقتضاى کلام أمیرالمؤمنین علیهالسّلام که میفرماید:
حُبُّ اللَهِ نارٌ لایَمُرُّ عَلَى شَىْءٍ إلّا احْتَرَقَ،[۴]
«محبّت خداوند آتشىاست که بر چیزى عبور نمىکند مگر آنکه آن را مىسوزاند و از بین مىبرد.»
ریشه أنانیّت و هستى موهوم او را بالمرّه مىسوزاند؛ و چون بنیان مجازى او را درهمریخت، صفات نیز که مترتّب بر ذات است لامحاله از بین مىرود، زیرا صفات همگى طفیلى و تابع ذاتاند.
گاهى نیز مىفرمودند:
انسان گاهى در خانهاى مىرود که در آن سوراخهایى وجود دارد که لانه مار و عقرب است و از آن، مار و عقرب بیرون مىآیند. سوراخها را پر میکند و راه رفتوآمد حیوانات موذى را مسدود میکند، مدّتى بعد مىبیند از طرف دیگرى راهى باز نمودهاند و بیرون آمدهاند، و به همین منوال هر چه تلاش مىکند نمىتواند آنها را دفع کند. راهش اینستکه آن خانه را از اصل خراب کند و زیر خانه را که لانه آن حیوانات است پاکسازى نماید و سپس خانهاى نو بسازد. تا وقتى نفس انسان باقىاست، ریشه صفات رذیله باقىاست و هر روز ممکناست از راهى سر برآورد؛ باید این ریشه را سوزاند و سوزاندن آن نیز جز با طلوع عشق و محبّت پروردگار ممکن نیست.[۵]
سفارش به قراءت دعاى: «اللهمّ ارزقنى حبّک…» در قنوت نماز
اواخر عمر شریفشان به حقیر مىفرمودند:
این دعا را در قنوت نمازها بخوانید و به أولاد خود نیز سفارش کنید تا آن را بخوانند و بدان مواظبت نمایند:اللَّهُمَّ ارْزُقنى حُبَّکَ، وَ حُبَّ مَن یُحِبُّکَ، وَ حُبَّ کُلِّ عَمَلٍ یوصِلُنى إلى قُربِکَ، وَ أَن تَجْعَلَکَ أَحَبَّ إلَىَّ مِمَّا سِواکَ، وَ أَن تَجعَلَ حُبّى إیّاکَ قآئِدًا إلى رِضوانِکَ، وَ شَوقى إلَیکَ ذآئِدًا عَن عِصْیانِکَ.[۶]
«پروردگارا! محبّت خود را روزیم گردان و محبّت کسى را که تو را دوست دارد و محبّت هر عملى را که مرا به جوار قرب تو مىرساند. و خود را نزد من
محبوبتر از غیر خودت قرار ده! محبّت و مهر مرا به خود، راهبر به روضه رضوانت، و شوق و وجد مرا به خود، مانع از سرپیچى و عصیانت قرار ده!»
راه تحصیل عشق، التزام به دستورات شریعت و مراقبه است
أمّا راه تحصیل این عشق و محبّت، همان التزام تامّ به دستورات شریعت همراه با إخلاص و توجّه، و به تعبیرى همان «مراقبه» است.[۷]
در رساله لبّاللباب مىفرمایند:
در أثر مراقبه شدید و اهتمام به آن، آثار حبّ و عشق در ضمیر سالک هویدا مىشود. زیرا عشق به جمال و کمال علىالإطلاق فطرى بشر بوده و با نهاد او خمیر شده و در ذات او بهودیعت گذاردهشدهاست، لیکن علاقه به کثرات و حبّ به مادّیّات حجابهاى عشق فطرى مىگردند و نمىگذارند که این پرتو أزلى ظاهر گردد. بواسطه مراقبه، کمکم حجابها ضعیف شده تا بالأخره از میان مىرود، و آن عشق و حبّ فطرى ظهور نموده و ضمیر انسان را به آن مبدأ جمال و کمال رهبرى میکند.[۸]
مىفرمودند:
«براى زیادشدن عشق سالک، خواندن شرح حال کسانى که آتش عشق و محبّت به خداوند در وجودشان شعلهور شده و در فراق پروردگار سوختهاند، و مطالعه حالات و مجاهدات ایشان مفیداست.و همچنین خواندن اشعار آتشین عرفانى همچون أشعار مرحوم خواجه حافظ و اشعار ابنفارض بسیار تأثیر دارد. و مرحوم قاضى قدّسسره مىفرمودهاند: هر کس تائیّه ابن فارض را حفظ کند عشق خداوند در دل او طلوع مىنماید.»[۹] و [۱۰]
ازدیاد محبّت، با مرور محبّت خدا در دل
مرحوم آقاى انصارى رحمةاللـه مىفرمودند: براى تحصیل عشق و محبّت پروردگار مداومت بر نوافل أعمّ از لیلیّه و نهاریّه و غیرها بسیار مؤثّر است.
علاوه بر این امور، مىفرمودند: مرور دادن محبّت خدا در دل موجب ازدیاد و شدّت محبّت شده و شعلههاى آن را گرم و فروزان میکند.
مىفرمودند: شب هنگام خواب، پس از وضوء و قراءت أذکار وارده، ذکر شریف لا إله إلّا اللـه را آنقدر تکرار کنید تا درحالىکه زبان شما مترنّم به این کلمه طیّبه است و با دلى مملوّ از یاد و عشق و محبّت خدا خوابتان ببرد. و اینچنین خوابى براى سالک، عبادت محسوب مىشود.
چو شو گیرم خیالش را در آغوش سحر از بسترم بوى گل آیو[۱۱]
و چون بیدار مىشوید نیز با عشق به خدا سر از بالش بردارید. یعنى محبّت و عشقى که بالإجمال در درون است را به دل خطور دهید تا مهر خدا در نفس مرتکز و مستقرّ شده و رو به ازدیاد گذاشته و قوىّ گردد.
مىفرمودند:
«انسان نباید عشق غیر خدا را در دل راه دهد، ولى این عشقهاى مجازى که دامن برخى را مىگیرد اگر قنطره و پلى بسوى حقیقت شود و عاشق را در آتش محبّت خدا بیندازد و سر از عشق خدا درآورد، کیمیاى سعادت نصیبش شده و خیلى ارزش دارد.»[۱۲]
تبدیل عشق مجازى به عشق حقیقى
در سفر سوریه که در محضر حضرت آقاى حدّاد قدّس سرّه بودیم ، روزى میزبان ما مرحوم حاج أبوموسى خدمت ایشان عرض کردند : خانم دکترى هست که به شوهرش علاقهمند بوده و او عیال دیگرى اختیار کرده و ششماه است که از این خانم جدا شده است و این خانم در عشق همسرش مىسوزد و روز و شب ندارد.
آقاى حدّاد فرمودند: یک وقتى تعیین شود که به ملاقات این مخدّره برویم که اگر خدا بخواهد این عشق به عشق خدا تبدیل شود . و البتّه حقیر در خدمتشان نبودم و متوجّه نشدم که امر آن مخدّره به کجا منجرّ شد.
سؤالى از مرحوم حدّاد درباره عشق و محبّت به پروردگار
براى بنده اجمالاً معلوم بود که محبّت و عشق به خداوند علىّ أعلى أمرى است وراى هر مطلوب و مقصود که برتر و أفضل از آن نه تنها چیزى نیست بلکه در تصوّر نیز نمىآید. چرا که این دولت عشق به مقتضاى حدیث قرب نوافل مقدّمه فناء و لقاء حضرت حقّ بوده و همان قدر که لقاء خدا شرافت دارد مقدّمهاش نیز شریف و عزیز است: «جانب عشق عزیز است فرو مگذارش»، و نیز در آیات قرآن کریم و روایات و أدعیه مأثوره از أهلبیت علیهمالسّلام بر عشق و محبّت به حضرت پروردگار و تحصیل آن ترغیب و تأکید بسیارى شده است.[۱۳]
تأکید بر تحصیل عشق و محبّت خداوند در آیات و روایات
حضرت امام زینالعابدین و سیّدالسّاجدین علیهوعلىآبائهوأولاده الطّاهرین أفضلصلواتالمصلّین در مناجات مریدین دست تضرّع و ابتهال به درگاه خداوند کریم بلند نموده و از آن معدن لطف و کرم و جود چنینمىخواهد: وَ أَلْحِقْنَا بِعِبادِکَ الَّذینَ هُمْ بِالْبِدارِ إلَیْکَ یُسارِعونَ … وَ مَلَأتَ لَهُمْ ضَمآئِرَهُمْ مِنْ حُبِّکَ وَ رَوَّیْتَهُمْ مِنْ صافى شِرْبِک … اسْأَلُکَ أَنْ تَجْعَلَنى مِنْ … أَجْزَلِهِمْ مِنْ وُدِّکَ قِسْمًا.[۱۴]
آثار طلوع عشق خدا بر قلب سالک
محبّت و عشق خدا اکسیرى است که وجود آدمى را از همه بدىها و آلودگىها پاک کرده و محبّ را براى حضرت محبوب خالص میکند.
این معانى تماما روشن و واضح بود. أمّا بالأخره عشق و محبّت یک حالت ضیق و فشار شدید براى انسان آورده و دل از فراق و هجران پروردگار تنگ میگردد، و به طور کلّى اگر سلطان عشق طلوع کند آتش بر خرمن سالک زده و او را مىسوزاند، و ابنفارض مصرى در أبیاتى از قصیده لامیّه خود بر این معنى تصریح نموده و میگوید:
هُوَ الحُبُّ فَاسْلَمْ بِالحَشا ما الهَوَى سَهْلُ فَما اخْتارَهُ مُضْنًى بِهِ وَ لَهُ عَقْلُ(۱)
وَ عِش خالیًا فَالحُبُّ رَاحَتُهُ عَنًى وَ أوَّلُهُ سُقْمٌ وَ ءَاخِرُهُ قَتْلُ(۲)
«۱. وه! محبّت چه عظیم است، سراپرده دل را از آتش سوزان آن در امان آر؛ چرا که عشق و مهرورزى سهل و آسان نیست و هیچ عاقلى که به آن مبتلا شده و طعم ناگوارش را چشیده باشد، آن را اختیار نمىنماید.
۲. بدون درد محبّت، روزگار خود را سپرى ساز و زندگى کن؛ زیرا محبّت،راحتى و آسایش آن رنج و محنت است؛ با درد و بیمارى آغاز مىشود و با قتل و مردن در أثر مقاسات و تحمّل شداید آن پایان مىپذیرد.»
محبّت پروردگار، جان را زنده مىکند
بارى، از خدمت حضرت آقاى حدّاد سؤال کردم که آیا شدّت محبّت به خدا موجب ابتلاء به بیمارى و ناراحتىهاى قلبى نمىشود؟ و در صورت احتمال ابتلاء چه باید کرد؟ آیا نباید براى حفظ سلامتى، دست از محبّت خدا شست و طریق دیگرى را براى لقاء حضرت أحدیّت اختیار نمود؟[۱۵]
فرمودند: «خیر، زیرا محبّت پروردگار محیى انسان است و جان را زنده میکند.»
توضیح این معنى اینکه: گرچه شاید بدن در أثر ابتلاء به هجران و فراق حضرت پروردگار نحیف و لاغر شده و یا قلب در أثر تحمّل تألّمات وارده از جانب عشق مبتلا شود و خلاصه آنچه ابن فارض فرموده همه اتّفاق بیفتد، أمّا این عشق و محبّت، انسان را زنده میکند و به او حیات خالده و طیّبه مىبخشد و حیات حقیقى و واقعى رهین عشق و محبّت و مهرورزى با حضرت پروردگاراست. و بالجمله تحمّل این امور در جنب ثمره آن، ناچیز به حساب مىآید. و ابن فارض مصرى در ادامه این أبیات به این حقیقت اشاره کرده و میفرماید:
اشعار ابنفارض در ترغیب به عشق الهى
وَلَکِن لَدَىَّ المَوتُ فیهِ صَبابَةً حَیَوةٌ لِمَن أهْوى عَلَىَّ بِها الفَضلُ(۱)
نَصَحْتُکَ عِلمًا بِالهَوَى وَالَّذى أرَى مُخالَفَتى فَاخْتَر لِنَفْسِکَ ما یَحْلو(۲)
فَإنْ شِئْتَ أن تَحْیَى سَعیدًا فَمُت بِهِ شَهِیدًا وَ إلّا فَالغَرَامُ لَهُ أهْلُ(۳)
فَمَن لَم یَمُتْ فى حُبِّهِ لَمْ یَعِشْ بِهِ وَ دُونَ اجْتِنآءِ النَّحْلِ ما جَنَتِ النَّحْلُ(۴)[۱۶]
۱. آنچه تا به حال از عشق گفتم رأى و نظر عامّه مردم بود، ولى نزد من، مرگ در راه عشق حیاتى است عظیم و جاودان که محبوب من با آن بر من منّت نهاده و تفضّل نموده است.
۲. چون سختى و محنتهاى راه عشق و محبّت را مىدانستم ابتدا تو را نصیحت کرده و از آن برحذر داشتم، أمّا نظر من این است که با خیرخواهى من مخالفت نمایى و راه عشق را برگزینى؛ پس اینک آنچه را که مىپسندى و در کام تو شیرین است اختیار نما.
۳. اگر مىخواهى به حیات سعیده برسى در راه عشق جان بده و شهید شو و إلّا عشق را واگذار که براى آن أهلى است.
۴. کسى که در راه محبّت او جان نباخته به حضرت محبوب، زندگانى و حیات نیافته است، و البتّه پیش از چشیدن و ذوق حلاوت عسل، گریزى از
تحمّل نیش و آزار زنبوران نیست!
پانویس
۱. مصباحالشّریعة، باب أوّل، ص ۴ و ۷.
۲. دیوانحافظ، ص ۲۳، غزل ۴۶.
۳. بحارالأنوار، ج ۶۷، باب ۴۵: مراتب النّفس، ص ۷۲، ح ۲۳.
۴. المحجةالبیضآء، ج ۸، ص ۷
۵. در بحارالأنوار از داود رقّى از یونسبنظبیان و همچنین از شعیب عقرقوفى از امام صادق علیهالسّلام روایت میکند که حضرت فرمودند:
إنَّ اُولى الألبابِ، الَّذینَ عَمِلوا بِالفِکرةِ حتَّى وَرِثوا مِنهُ حُبَّ اللَهِ، فَإنّ حُبَّ اللَهِ إذا وَرِثَهُ القَلبُ وَاسْتَضآءَ بِهِ أسرَعَ إلَیهِ اللُطفُ، فَإذا نَزَلَ اللُطفُ، صارَ مِن أهلِ الفَوآئِدِ، فَإذا صارَ مِن أهلِ الفَوآئِدِ تَکَلَّمَ بِالحِکْمَةِ، وَ إذا تَکَلَّمَ بِالحِکْمَةِ صارَ صاحِبَ فِطنَةٍ، فإذا نَزَلَ مَنزِلَةَ الفِطنَةِ عَمِلَ فى القُدرَةِ، فإذا عَمِلَ فى القُدرَةِ عَرَفَ الأطباقَ السَّبعَةَ، فإذا بَلَغَ هَذِه المَنزِلَةَ صارَ یَتَقَلَّبُ فى فِکرٍ ÿ بِلُطفٍ وَ حِکمَةٍ و بَیانٍ، فإذا بَلَغَ هَذهِ المَنزِلَةَ جَعَلَ شَهوَتَهُ وَ مَحَبَّتَهُ فى خالِقِهِ، فإذا فَعَلَ ذَلِکَ نَزَلَ المَنزِلَةَ الکُبرَى فَعایَنَ رَبَّهُ فى قَلبِهِ و وَرِثَ الحِکمَةَ بِغَیرِ ما وَرِثَهُ الحُکَمآءُ و وَرِثَ العِلمَ بِغَیرِ ما وَرِثَهُ العُلَمآءُ و وَرِثَ الصِّدقَ بِغَیرِ ما وَرِثَهُ الصِّدّیقونَ؛ إنّ الحُکَمآءَ وَرِثُوا الحِکمَةَ بِالصَّمتِ وَ إنّ العُلَمَآءَ وَرِثوا العِلمَ بِالطَّلَبِ وَ إنّ الصّدّیقینَ وَرِثوا الصِّدقَ بِالخُشوعِ وَ طولِ العِبادَةِ.
فَمَن أخَذَ بِهَذِهِ المَسیرةِ إمّا أن یَسفُلَ و امّا أن یُرفَعَ، وَ أکثُرُهُم الَّذى یَسفُلُ و لا یُرفَعُ إذا لَم یَرعَ حقَّ اللَهِ و لَم یَعمَل بِما أمَرَ بِهِ. فهذهِ صفةُ مَن لَم یَعرِفِ اللَهَ حَقَّ مَعرِفَتِه و لَم یُحِبَّه حَقَّ مَحَبَّتِه فلا یَغُرَّنَّکَ صَلوتُهُم و صیامُهُم و رِوایاتُهم و علومُهُم، فإنّهُم حُمُرٌ مُستَنفِرَةٌ. (بحارالأنوار، ج ۳۶، ص ۴۰؛ و ج ۶۷، ص ۲۵)
از این روایت شریفه نکات ارزشمندى به دست مىآید، از جمله اینکه:
۱. آغاز سلوک با تفکّر و سپس تحصیل محبّت خداوند متعال است، و پایان سلوک با منحصرکردن همه محبّتها در خداوند: جَعَل شَهْوَتَهُ وَ مَحَبَّتَهُ فى خالِقِه؛ که محصول آن لقاء إلهى و دیدار خداوند با دل است: فَعایَنَ رَبَّهُ فى قَلبِهِ.
۲. کسىکه آتش عشق خداوند در دلش افتاد و به لقاء إلهى مشرّف گردید، کمالات دیگر را نیز بدست مىآورد و حکمت و علم و صدق را بدون زحمت تحصیل میکند.
۳. خشوع و طول عبادت، بدون تحصیل محبّت و معرفت ثمرهاى ندارد و گاه موجب سقوط و دورشدن از خداوند است.
۶. این جمله اقتباسى است از فقرهاى از مناجات المحبّین، مفاتیحالجنان، ص ۱۲۵.
۷. در رساله لبّاللباب ص ۱۱۳ مىفرمایند:
«مراقبه؛ و آن عبارتاست از آنکه سالک در جمیع أحوال، مراقب و مواظب باشد تا از آنچه وظیفه اوست تخطّى ننماید و از آنچه بر آن عازم شده تخلّف نکند.»
۸. لبّ اللباب، ص ۳۱.
۹. مرحوم حضرت آقاى حدّاد، به أشعار شمسمغربى نیز عنایت زیادى داشتند و برخى از أشعار آن را بسیار مىخواندند. ولى از مرحوم آیةاللـه انصارى رضواناللـهعلیه منقولاست که مىفرمودهاند: من أشعار مغربى را به سالک مبتدى توصیه نمىکنم چون اشعارش مربوط به پس از فناء است.
۱۰. یادآورى نعمت الهى موجب تحصیل محبّت اوّلیه مىشود
علاوه بر این امور، به یاد آوردن نعمتهاى إلهى و رحمت خداوند به بندگان نیز موجب تحصیل شوق و محبّت است که در برخى روایات به آن اشاره شدهاست، ولى این امر موجب تحصیل محبّت اوّلیّه است و براى تحصیل عشقى که سالک در مسیر خود به سوى خداوند بدان محتاجاست کافى نیست، و با صرف توجّه به نعمتهاى إلهى حالت عشق و هیمان و ولَه بر نفس سالک مستولى نمىشود تا هستى وى را سوزانده و او را به سرمنزل مقصود برساند. سیاق اینگونه روایات نیز شاهد بر همین معناست، زیرا مساق آنها درباره أفرادىاست که فاقد محبّت بوده و مىخواهند تحصیل محبّت نمایند.
در بحارالأنوار در باب حُبّاللـهتعالى، حدیث هفتم از امام باقر علیهالسّلام روایت میکند:
قال رَسولُ اللَهِ صَلَّىاللـهعَلَیهِوَءالِهِوَسَلَّمَ لِلنّاسِ وَ هُم مُجتَمِعُونَ عِندَهُ: أحِبُّوا اللَهَ لِما یَغذوکُم بِهِ مِن نِعَمِهِ، وَ أحِبُّونى لِلَّهِ عَزَّوَجَلَّ وَ أحِبّوا قَرابَتى لى. «رسول خدا صلّىاللـهعلیهوآلهوسلّم به مردم که نزد آن حضرت جمعشده بودند فرمود: خداوند را به خاطر روزیهایى که به شما عطا مىنماید دوست داشته باشید، و مرا به خاطر خداوند عزّوجلّ، و اهلبیت و خویشان مرا به خاطر من.»
و در حدیث دوازدهم همین باب از حضرت امامرضا علیهالسّلام از آباء گرامش از رسول خدا صلّىاللـهعلیهوآلهوسلّم آورده است:
أوحَى اللَهُ عَزَّوَجَلَّ إلى نَجِیِّهِ موسى: أحبِبْنى وَ حَبِّبنى إلى خَلقى. قالَ: ربِّ هذا أُحِبُّکَ فَکیفَ أُحَبِّبُکَ إلى خَلقِکَ؟ قالَ: اذکُر لَهُم نَعماى عَلَیهِم وَ بَلآئى (ءَالآئى ـ ظ) عِندَهُم؛ فَإنَّهُم لایذکُرونَ أو لایَعرِفونَ مِنّى إلاّ کُلَّ الخَیرِ. «خداوند به حضرتموسى کلیماللـه وحى فرستاد که: مرا دوست بدار و در نزد بندگانم نیز مرا محبوب نما. موسى علىنبیّناوآلهوعلیهالسّلام عرض کرد: خداوندا من تو را دوست دارم و معناى دوستداشتن تو را مىفهمم، ولى چگونه تو را نزد بندگانت محبوب گردانم؟ خداوند فرمود: نعمتهاى مرا برایشان بیان کن و به یادشان آور؛ چرا که بندگانم از من جز خوبى و نیکویى بهیاد نمىآورند.» (بحارالأنوار، ج ۶۷، ص ۱۶ و ۱۸ و ۲۲)
۱۱. رباعیّاتباباطاهر، ص ۱۱.
۱۲. مرحوم صدرالمتألّهین رضواناللهعلیه در جلد هفتم أسفار بحث مفصّلى پیرامون حقیقت عشق و انواع آن دارد، که در فصل ۱۹ از این قسمت به بررسى عشق ظرفاء و فتیان نسبت به افراد زیباروى مىپردازد و میفرماید:
تبدیل عشق مجازى به عشق حقیقى، در عبارت مرحوم صدرالمتألّهین (ت)
عشق انسانى به دو قسم منقسم مىشود، عشق حقیقى و عشق مجازى. عشق حقیقى همان محبّت خدا و صفات و أفعال او از آن جهت که صفات و أفعال اوست مىباشد، و عشق مجازى به دو قسم نفسانى و حیوانى تقسیم مىشود. عشق نفسانى عشقىاست که مبدأ آن مشاکلت و مسانخت نفس عاشق با معشوق در جوهرش باشد و إعجاب و خشنودى عاشق بیشتر به اخلاق معشوق است، چون آن اخلاق آثار صادر از نفس معشوق است. و عشق حیوانى عشقىاست که مبدأ آن شهوت بدنى و طلب لذّت بهیمى است و إعجاب عاشق بیشتر به ظاهر معشوق و رنگ و شکل و اعضاى اوست که از امور بدنى مىباشند.
سبب عشق نفسانى، لطافت نفس و صفات نفس بوده و سبب عشق حیوانى نفس أمّاره است و غالبا مقارن فجور است. و در این عشق قوّه حیوانى، قوّه ناطقه را تحت استخدام خود قرار مىدهد؛ به خلاف نوع اوّل که نفس را نرم و داراى شوق و وجد و اندوه و گریه و رقّت قلب و فکر مىگرداند گویا که نفس انسان به دنبال أمرى باطنى و مخفى از حوّاس میگردد، و بدین جهت از شواغل دنیوى جدا شده و از غیر معشوق إعراض میکند و همه غصّهها و همومش غصّه و همّى واحد میگردد. و به همین جهت رو کردن به معشوق حقیقى که خداوند باشد براى چنین عاشقى از دیگران آسانتر است، چون محتاج به رو گرداندن از چیزهاى فراوان و کثرات نیست و به چیز دیگرى دلبستگى ندارد؛ کافىاست از یک معشوق مجازى به سوى معشوق حقیقى رو گرداند.û (الحکمةالمتعالیة، ج ۷، ص ۱۷۴ و ۱۷۵)
مراد از عشق مجازى در فرمایش مرحوم علاّمه والد رضواناللـهتعالىعلیه همین عشق مجازى نفسانى است نه عشق مجازى حیوانى که مذموماست. و البتّه همین عشق نفسانى نیز براى افراد عادى در شریعت مقدّسه مورد سفارش و ترغیب نیست ولى اگر براى کسى حاصل شد زمینه بسیار مساعدى براى تحصیل عشق به معشوق حقیقى مىباشد.
حقیر یکبار از خدمت مرحوم حضرت آقاى حدّاد پرسیدم: مؤمنى نسبت به دیگرى عشق پیدا کردهاست، چه حکمى دارد؟ÿ
فرمودند: محبّت بر دو قسم است: إلهى و نفسانى؛ اگر إلهى باشد ممدوح است، و اگر نفسانى باشد ممدوح نیست.
البتّه إلهى و نفسانى در فرمایش ایشان اصطلاحى غیر از اصطلاح مرحوم صدرالمتألّهین رحمةاللـهعلیه مىباشد. عشق إلهى، عشقى است که موجب نورانیّت است و عشق نفسانى در نفس بوده و موجب نور نیست و خودش مراتب و أقسامى دارد، که برخى مراتب آن همراه با شهوت جسمانى و منطبق بر عشق مجازى حیوانى میگردد.
۱۳. در سوره بقره آیه ۱۶۵ در وصف مؤمنین میفرماید: وَ الَّذِینَ ءَامَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ. «کسانى که ایمان آوردهاند محبّتشان به خدا بیشتر است.» و در سوره توبه آیه ۲۴، کسانى که محبّت غیر خدا را بر محبّت خدا ترجیح مىدهند فاسق شمرده و میفرماید: قُلْ إن کَانَ ءَابَآؤُکُمْ وَ أَبْنَآؤُکُمْ وَ إِخْوَنُکُمْ وَ أَزوَ جُکُمْ وَ عَشِیرَتُکُمْ وَ أَمْوَ لٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَ تِجَـرَةٌ تَخْشَوْنَ کَسَادَهَا وَ مَسَـکِنُ تَرْضَوْنَهَآ أَحَبَّ إِلَیْکُم مِنَ اللَهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهَادٍ فِى سَبِیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى یَأْتِىَ اللَهُ بِأَمْرِهِ وَ اللَهُ لاَ یَهْدِى الْقَوْمَ الْفَـسِقِینَ.
و در مصباحالشّریعة، باب ۹۶ میفرماید: قَالَ الصّادِقُ عَلَیْهِالسَّلامُ: حُبُّ اللَهِ إذا أضآءَ عَلى سِرِّ عَبدٍ أخلاه عَن کُلِّ شاغِلٍ وَ کُلِّ ذِکرٍ سِوَى اللَهِ. وَ المُحِبُّ أخلَصُ النّاسِ سِرًّا لِلّهِ وَ أصدَقُهُم قَوْلاً وَ أوفاهُم عَهدًا وَ أَزکاهُم عَمَلاً وَ أصفاهُم ذِکرًا وَ أعْبَدُهُم نَفْسًا ـ إلخ. مصباحالشّریعة، ص ۴۳۶
«محبّت خدا چون بر باطن بندهاى نور افشاند، او را از هر امرى که به غیر خدا مشغول کند و از هر ذکرى غیر از ذکر خدا خالى میکند. و شخص محبّ، سرّ و باطنش براى خداوند از همه مردم خالصتر است، و راستگوترین ایشان و باوفاترین آنهاست به عهدهایش، و پاکیزهترین از حیث عمل و باصفاترین از جهت ذکر و توجّه، و نفس او بیش از همه به عبودیّت متحقّق است…»
و در باب ۹۸ میفرماید: المُشتاقُ لا یَشْتَهى طَعامًا وَ لا یَلتَذُّ شَرابًا وَ لا یَستَطیبُ رُقادًا وَ لا یَأْنَس حَمیمًا وَ لا یَأْوى دارًا وَ لا یَسکُنُ عُمرانًا وَ لا یَلبَسُ لَیِّنًا وَ لا یَقِرُّ قَرارًا، وَ یَعبُدُ اللَهَ لَیلاً وَ نَهارًا راجیًا بأنْ یَصِلَ إلَى مَا یَشتاقُ إلَیهِ … فَإذا دَخَلْتَ مَیَدانَ الشَّوقِ فَکَبِّرْ عَلَى نَفْسِکَ وَ مُرادِکَ مِنَ الدُّنْیا وَ وَدِّع جَمیعَ المَأْلوفاتِ وَ اجْزِم عَن سِوى مَعشوقِکَ ـ الحدیث. (مصباحالشّریعة، ص ۴۴۵)
«کسى که اشتیاق به لقاى پروردگار دارد به هیچ طعامى میل و اشتها نمىکند و هیچ نوشیدنى را گوارا و هیچ ستراحتى را مطلوب نمىیابد، و با هیچ همدمى مأنوس و دمخور نمىگردد، و منزل و خانهاى براى خود اختیار ننموده و در میان آبادى سکنى نخواهد گزید، لباس نرم و لطیف در بر نمىکند، و آرام و قرارى ندارد، و پیوسته روز و شب به عبادت خداوند مشغول است به امید آنکه به محبوب و مطلوب خود واصل گردد… پس آن هنگام که در میدان شوق وارد شدى، بر نفس خویش و خواستههاى دنیویت تکبیر بزن و با آنچه تاکنون الفت و انس داشتى وداع کن و از غیر معشوقت ببُر …»
۱۴. مفاتیحالجنان، مناجات خمسعشره، مناجاهالمریدین، ص ۱۲۴: «و ما را به بندگان خودت که در حرکت به سوى تو سرعت مىکنند ملحق نما… و باطن ایشان را از محبّت و عشق خود سرشار نمودى و ایشان را از نوشیدنى مصفّا و زلال خود سیراب کردى… ازتو مىخواهم که مرا از آنانى قرار دهى که از محبّت تو بیشترین سهم و بهره را دارند.»
۱۵. علاّمه والد در شرح أحوال آیهالحقّوالعرفان مرحوم آقاى أنصارى قدّسسرّه مىفرمایند: ایشان در أثر فشار و شدّت عشق و شوق وافر به لقاى حضرت حقّ متعال و سپس درخواست و طلب فناى در ذات أحدیّت و نداشتن راهنما و استاد و رهبر، چون به نظریّه خود عمل مىکردهاند دچار کسالت قلب شدند، و چون خودشان طبیب قدیمى بودند پیوسته از گیاهان و عقاقیر مفید و مروّح قلب استفاده مىنمودند.
یکسال مانده به آخر عمر شریفشان براى مدّت یکماه به طهران آمدند و به حقیر فرمودند تا برایشان از دکتر اردشیر نهاوندى که متخصّص قلب بود وقت گرفتم. چون ایشان را تحت معاینه دقیق خود قرار داد، از جمله گفت: این قلب بیست سال است که در تحت فشار شدید عشق واقع است. آیا شما خاطرخواه بودهاید؟! فرمودند: بلى! پس از آنکه بیرون آمدیم به حقیر فرمودند: عجب دکتر دقیق و بافهمى است؛ او درست تشخیص داد، اما فهم آنکه این خاطرخواهى براى چه موردى بوده است، در حیطه علم او نیست. (روحمجرّد، ص ۵۳)
۱۶. دیوانابنالفارض، ص ۱۵۶.
نویسنده:آیت الله حاج سید محمد صادق حسینی طهرانی
منبع: نور مجرد صفحه۴۴۵ تا ۴۵۷ و ۲۹۴ تا ۲۹۸
برگرفته شده از shievaerfan.blog.ir
۹۵/۱۲/۱۳